4سرگرمی

ساخت وبلاگ

پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعه‌ام تشنه و ترک خورده است، باران بفرست.

مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانه‌ام چکه می‌کند، خودت ما را از باد و باران حفظ کن. 

.

.

کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر، باران نبارد چه بهتر!

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08



مُردم از تنهایی... این را نوشت و از بالای برج به پایین پرید!








font>


سلام. آمدیم که رونقی داده باشیم و کمی بحث کنیم سر نظرات مختلف!
4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

گفت:اینقدر سیگار نکش میمیری. . .


گفتم:اگه نکشم میمیرم. . .


گفت:اگه بکشی با درد میمیری. . .

گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم. . .


گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. . .


گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟. . .



یه کم نگاهم کرد و گفت:بکش. . .


4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

چهار نفر بودند.
اسمشان اینها بود.
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. 
سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟

حالا ما جزء کدامش هستیم؟؟؟
4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

آهای ...

دخترک برگشت، چه بزرگ شده بود.

پس کبریتهایت کو؟

پوزخندی زد، گونه اش آتش بود، سرخ، زرد...

میخواهم امشب با کبریت های تو، شهر را به آتش بکشم!

دخترک نگاهی انداخت، تنم لرزید... کبریتهایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم... می خری !!!؟؟؟

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

یک بار دیگر تمام شماره های موبایل را مرور کرد.400 نفر...

گاهی انسان در میان 400 نفر تنهاست...

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

بچه ی دومم وقتی اولین دندانش را در اورد که زن صیغه ای شوهرم، ست اتاق خوابمان را

با خون بهای من تغییر داد.

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

هر چه میگفتند او نمیدانست...

و حالا خودش هر چه میگوید کسی نمیداند...

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

او آزرده بود مدتی ازش خبری هم نداشت.


حالا با تمام وجودش داد میزد، عزیزم کجایی!؟


ولی او رفته بود!


با وفا به عهدش که اگر نباشی، من نیز نخواهم بود...

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08

 

مرد از گورستان به خانه بازگشت؛ مجبور بود کلیدش را در قفل بیاندازد.  

 

 

4سرگرمی...
ما را در سایت 4سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بابک نخعی 4sargarmi بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 26 / 2 ساعت: 2:08